شهیدی که در کنار امیرالمومنین(ع) آرمید

ساخت وبلاگ

به حج مشرف شدم زمانی که داشتم به دور خانه ی کعبه طواف می کردم عبایم را از طرف شانه به خانه ی کعبه می مالیدم که ناگهان دو نفر عرب به من نزدیک شدند و شروع کردند به عربی صحبت کردن و آنها فکرمیکردند که من جاسوس هستم، دستانم را می کشیدند که با خود ببرند و تحویل دهند، در آن لحظه هر کار کردم که به آنها بفهمانم که عبایم را به خانه ی کعبه تبرک می کنم آنها متوجه نمی شدند از ته قلب از خدا خواستم که معجزه ای برایم بفرستد تا شاید از دست آنها نجات پیدا کنم که ناگهان دیدم که یک زائر عرب سیاه چرده با قد بلند به طرف آنها آمد و با کف دست آنها را از من دور کرد.

سپس نگاهی به من کرد و گفت چه کار داری میکنی ؟گفتم می خواهم عبایم را متبرک کنم . گفت : آنرا در بیاور و به خانه کعبه متبرک کن سپس گفت :

تو بسیجی هستی ؟گفتم :آری گفت:بسیجیان ایران مستجاب الدعوه هستند گفتم چه طور ؟شروع کرد  تعریف کردن از دوران جنگ با ایران.

ایرانیان به قرارگاه ما حمله کردند همه ازبین رفتند من زخمی شده بودم ناگهان متوجه شدم که سرباز ایرانی در قرار گاه ما آمده و جنازه ها را برمی گرداند که اگر کسی از ما زنده مانده تیر خلاصی را بزند من خود را در بین جنازه ها جای دادم تا وانمود کنم که مرده ام آن سرباز جنازه ی اولی را کنار زد دومی را همچنین سومی من بودم از ترس قلبم داشت کنده می شد ناگهان با پایش من را برگرداند چشمانم در چشم او خیره شد خیلی ترسیده بودم به من گفت: اسم تو چیه: گفتم :علی کاظم.

ناگهان چشمانش پر از اشک شد . از من پرسید: تو مسلمان هستی گفتم :آری گفت :تو شیعه هستی گفتم :آری گفت:علی کاظم  تو مسلمان و شیعه هستی ونام تو همنام مولایم علی (صلوات الله علیه) است وتو مهمان علی (صلوات الله علیه) هستی در حالی که با ما که برادر تو به حساب می اییم می جنگی ؟ به من گفت من یک آرزو بیشتر ندارم و آن این است که بدن من در وادی السلام روبروی بارگاه امام علی (صلوات الله علیه) دفن شود چون ارادت خاصی به علی (صلوات الله علیه)دارم.

سپس به من گفت برو تو آزادی. به رسم اسرای عراقی لباسهایم را از تن در آوردم و انگشترم را به او دادم سپس از آن محل دور شدم دیگر چیزی نفهمیدم وقتی چشمانم را باز کردم دیدم در بیمارستان هستم و خانواده ام دور من جمع شده اند و با تعجب به من می گویند علی کاظم تو زنده هستی ؟در حالی که ما فکر کردیم که تو مردی و برای تو مجلس هم گرفتیم پس آن جنازه که لباسهای تو و انگشتر تودر دستش بود که بود؟

گفتم ماجرا چیست ؟پدرم گفت :یک جنازه آوردند در حالی که انگشتر تو در دستش و لباس تو را بر تن داشت صورتش هم سوخته بود و تشخیص داده نمی شد کی است ماهم فکر کردیم که تو هستی به رسم عربها او را کفن کردیم و اورا دور بارگاه علی (صلوات الله علیه) چرخاندیم و در وادی السلام روبروی حرم علی (صلوات الله علیه) دفن کردیم تا این راشنیدم شروع کردم به گریه کردن از همان موقع هست که من به خانه ی کعبه میایم و از کارهای گذشته ام  طلب بخشش از خداوند می کنم و برای آن بسیجی ایرانی  مستجاب الدعوه دعا میکنم

+منبع:http://www.tashohada.ir/news/id,94/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%88%D9%85%D9%86%DB%8C%D9%86(%D8%B9)-%D8%A2%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%AF.html

سنگر کوچک من...
ما را در سایت سنگر کوچک من دنبال می کنید

برچسب : شهیدی که در قبر خندید,شهیدی که در تفحص زنده شد,شهیدی که درخاک می,شهیدی که در سردخانه زنده شد,شهیدی که در قبر خندید اپارات,شهیدی که در قبر میخندید,شهيدي كه در قبر خنديد,شهیدی که در قبر می خندد,شهیدی که در کربلا دفن شد,شهیدی که درقبرلبخندزد, نویسنده : sangar72o بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 29 شهريور 1395 ساعت: 10:34